به مناسبت ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار؛
نوید شاهد کرمانشاه، به مناسبت ولادت حضرت زینب (س) و روز پرستار ویژه نامه الکترونیک «فرشتگان رحمت» را که شامل؛ خاطرات پرستاران ، کلیپ، یادداشت و ... است را تقدیم مخاطبان ارجمند می کند. (علاقمندان برای خواندن مطالب روی نوشته های داخل کادر کلیک کنند.)
کد خبر: ۵۴۴۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
خاطرات پرستار کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛
نوید شاهد - "سهیلا احمدی" پرستار دوران هشت سال دفاع مقدس می گوید: «من و یک خانم دکتری که هندی بود مشغول ویزیت مجروحین بودیم که به یکباره مجروحی فریاد زد نمی خواهم مرا ببینید از او پرسیدم چرا گفت این خانم چرا حجابش را رعایت نکرده است مگر ما برای چه جنگیدیم...»
کد خبر: ۴۹۴۹۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۹
خاطرات پرستار کرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛
نوید شاهد- "عذرا بهرامی" پرستار دوران هشت سال دفاع مقدس می گوید: «در یکی از روزهای کشیک ام در بیمارستان مجروحی را از منطقه جنگی آورده بودند که مدام حالت تهوع داشت. به پزشک اطلاع دادم. با توجه به وضعیت او پزشک دستور داد از نظر ضربه مغزی بررسی شود. جوان مجروح مرا صدا زد "خانم پرستار!" ببخشید من ضربه مغزی نشده ام...»
کد خبر: ۴۹۴۸۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۹
خاطرات پرستارکرمانشاهی در دوران هشت سال دفاع مقدس؛
نوید شاهد- "فاطمه سیاه" پرستاردوران هشت سال دفاع مقدس می گوید:«یکی از روحانیون مسئول برای بازدید و عیادت مجروحین به بیمارستان آمده بود او به بالین جوانی حدوداً ۲۰ ساله که از ناحیه شکم ترکش خورده بود رفت و پس از احوالپرسی از او بپرسیدچه احساسی داری که با این وضعیت روی تخت بیمارستان هستی؟ بدون معطلی گفت ما چه کشته شویم و چه بکشیم، پیروزیم.»
کد خبر: ۴۹۴۸۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۲۹
روایتی کوتاه از "فرصت دارابی" از پرستاران دوران هشت سال دفاع مقدس؛
نوید شاهد - "فرصت دارابی" از پرستاران دوران هشت سال دفاع مقدس می گوید: «صدای هواپیماها هر لحظه بلندتر می شد این علامت حمله ای وحشتناک بود. من بوی سیر و قورمه سبزی را به وضوح احساس می کردم، آری بمبهای شیمیایی بودند. هرکس نفس میکشید در عرض چند ثانیه به زمین می افتاد.»
کد خبر: ۴۹۱۹۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۸/۱۸
خاطرات " پروین مظفری" ازپرستاران دوران هشت سال دفاع مقدس؛
با یکی از مجروحین مشغول صحبت بودم که صدایی توجهم را جلب کرد : " ببخشید خواهر! شما پرستار هستید؟" به طرف صدا برگشتم. جوانی پانزده، شانزده ساله را دیدم که سر تا پایش غرق خون بود. گفتم: " بله، پرستارم." گفت: " چشمانم نمی بینه، می شه کمی به من آب بدین؟
کد خبر: ۴۷۰۵۵۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۰/۱۱
تنها یادگار فرزند- خاطره ای از پرستار ناهید برخوردار پور عیوضی
کد خبر: ۴۲۳۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۲۰
خاطرات فوزیه گودرزی و مرضیه گودرزی – پرستاران زمان جنگ؛
تن و جان این چشم همیشه بیدار بازی دراز یک کاسه خون شده بود.
کد خبر: ۴۲۳۲۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۲/۱۴
خاطرات پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در کرمانشاه(4 )؛
پیر مردی سراسیمه وارد بیمارستان شد، چیزی شبیه هیزم نیم سوخته ای را روی دستانش گرفته بود و فریاد می زد: آی مسلمانها! این دختر هجده ساله ی من است.چند دقیقه بعد جسد زن حامله ای را آوردند که سر بر بدن نداشت و امدادگران
می گفتند گوشه ی اتاق خانه اش پناه گرفته بوده است.ما اشک می ریختیم و کار می کردیم.
کد خبر: ۴۱۹۹۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۳
خاطرات پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در کرمانشاه(3 )؛
کودک فقط به این دلیل به دنیا آمده بود که شهید شود.
کد خبر: ۴۱۹۹۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۳
خاطرات پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در کرمانشاه(2 )؛
پیر زنی را به من سپردند تا به سرد خانه ببریم او را روی برانکارد گذاشتیم و به سردخانه رفتیم. پیرزن را در سرد خانه گذاشتیم احساس کردم خس خس نفس است دقت که کردم گمانم به یقین تبدیل شد. با کمی دقت متوجه شدیم همان پیرزنی که آورده بودیم زنده است و به سختی نفس می کشد.خوشبختانه او زنده ماند.
کد خبر: ۴۱۹۹۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۳
خاطرات پرستاران و بانوان جانباز هشت سال دفاع مقدس در کرمانشاه(1 )؛
در مسیر راه نوجوان از درد به خودش می پیچید و مرتب می گفت:" آقای دکتر تو را به خدا پاهامو نبرید... پاهامو رو قطع نکنین..." به اتاق عمل رسیدیم، اتاق عمل آماده بود. می خواستیم جوان را از روی برانکار به تخت اتاق عمل انتقال بدهیم، پتو را که کنار زدیم، هر دو پای جوان قطع شده بود.
کد خبر: ۴۱۹۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۳